
معرفی مکگافین (ابزار داستانی در سینمای هیچکاک)
در دنیای سینما، ابزارهای داستانی فراوانی وجود دارند که به فیلمنامهنویسان و کارگردانان کمک میکنند تا قصههای جذابتری روایت کنند. یکی از مشهورترین و در عین حال مرموزترین این ابزارها، «مکگافین» (MacGuffin) است؛ مفهومی که نامش با استاد تعلیق، آلفرد هیچکاک، گره خورده است. مکگافین آن عنصر اسرارآمیزی است که شخصیتها برای به دست آوردنش تلاش میکنند، اما در نهایت، خودِ آن شیء یا مفهوم، هیچ اهمیتی ندارد.
مکگافین در فیلمهای هیچکاک، به شدت مورد توجه قرار گرفته و توانسته است به ابزاری قدرتمند در روایت داستانهای سینمایی تبدیل شود. این مفهوم با ایجاد انگیزه در شخصیتها، باعث میشود که داستان با جذابیت بیشتری دنبال شود و تعلیقهای خاصی را برای مخاطب رقم بزند. مکگافین نشاندهنده توانایی هیچکاک در ارائه داستانی است که علاوه بر سرگرمی، لایههای عمیقتر روانشناختی را نیز در خود جای داده است.
تعریف مکگافین از زبان خود هیچکاک
اگرچه ابداع این اصطلاح به فیلمنامهنویس بریتانیایی، آنگوس مکفیل، نسبت داده میشود، اما این هیچکاک بود که آن را به شهرت رساند و به شکلی استادانه در فیلمهایش به کار گرفت. هیچکاک در یکی از مصاحبههای معروفش، مکگافین را با یک داستان کوتاه و طنزآمیز تعریف میکند. او میگوید:
«دو مرد در قطاری در اسکاتلند نشستهاند. یکی از دیگری میپرسد: این بسته مرموز بالای سرت چیست؟ مرد پاسخ میدهد: اوه، این یک مکگافین است. دیگری میپرسد: مکگافین دیگر چیست؟ صاحب بسته میگوید: وسیلهای برای به دام انداختن شیر در ارتفاعات اسکاتلند. مرد اول با تعجب میگوید: اما در ارتفاعات اسکاتلند که شیر وجود ندارد! و مرد دوم پاسخ میدهد: خب، پس این هم مکگافین نیست!»
این داستان به زیبایی ماهیت مکگافین را نشان میدهد: مکگافین در واقع «هیچ» است. این یک ابزار داستانی است که تنها وظیفهاش به حرکت درآوردن قصه و ایجاد انگیزه برای شخصیتهاست. برای تماشاگر مهم نیست که آن شیء چیست؛ چیزی که اهمیت دارد، تأثیر آن بر شخصیتها و اتفاقاتی است که در مسیر دستیابی به آن رخ میدهد.
نمونههای کلاسیک مکگافین در فیلمهای هیچکاک
هیچکاک استاد استفاده از مکگافین برای خلق تعلیق بود. او به خوبی میدانست که تمرکز بیش از حد بر خودِ شیء، داستان را از مسیر اصلی که همان درام انسانی و روانشناسی شخصیتهاست، منحرف میکند. در بسیاری از آثار او، مکگافین به عنوان قطعهای از پازل داستانی عمل میکند که هرچند ظاهراً بیاهمیت است، اما روایت داستان بدون آن ممکن نمیشد.
روانی (Psycho – 1960)
پولهای دزدیده شده توسط ماریون کرین، یک مکگافین تمامعیار است. این پولها جرقهای است که داستان را آغاز میکند و ماریون را به متل بیتس میکشاند. اما پس از قتل تکاندهنده او، دیگر کسی به سرنوشت پولها اهمیت نمیدهد و تمرکز داستان به طور کامل به رازهای نورمن بیتس و مادرش معطوف میشود. در اینجا، مکگافین فقط یک بهانه برای ورود به دنیای پیچیده روانشناسی شخصیتهاست.
شمال از شمال غربی (North by Northwest – 1959)
در این فیلم، شخصیت اصلی به اشتباه به عنوان یک جاسوس به نام «جرج کاپلان» شناخته میشود و توسط یک گروه تبهکار تحت تعقیب قرار میگیرد. این گروه به دنبال میکروفیلمی حاوی اسرار دولتی است. اما در طول فیلم، ما هرگز نمیفهمیم محتوای این میکروفیلم چیست و اهمیتی هم ندارد. تمام هیجان فیلم در فرارها، تعقیب و گریزها و رابطه عاشقانهای است که در این میان شکل میگیرد. مکگافین در اینجا، تنها وسیلهای برای ایجاد حرکت در داستان و خلق صحنههای پرتعلیق است.
بدنام (Notorious – 1946)
اورانیومی که در بطریهای شراب در یک انبار در ریودوژانیرو پنهان شده، مکگافین این فیلم است. این اورانیوم تنها بهانهای است برای فرستادن آلیشیا (اینگرید برگمن) به مأموریتی خطرناک و شکلگیری مثلث عشقی پرتعلیق میان او، دولین (کری گرانت) و الکس سباستین (کلود رینس). مکگافین در این فیلم، به خوبی نقش خود را ایفا میکند و داستان را به سمت تعلیقهای جذاب هدایت میکند.
مکگافینها در سینمای مدرن
قدرت مکگافین به قدری است که بسیاری از فیلمسازان بزرگ پس از هیچکاک نیز از آن بهره بردهاند. مکگافین در سینمای مدرن همچنان به عنوان ابزاری برای ایجاد تعلیق و هدایت داستان استفاده میشود. این ابزار به فیلمسازان اجازه میدهد که روایتهای پیچیدهتری را ارائه دهند و همزمان مخاطب را درگیر داستان کنند.
پالپ فیکشن (Pulp Fiction – 1994)
محتویات کیفدستی مرموزی که وینسنت و جولز باید آن را پس بگیرند، یکی از مشهورترین مکگافینهای تاریخ سینماست. تارانتینو هرگز فاش نمیکند که درون کیف چیست و همین رازآلودگی، به جذابیت آن افزوده است. مهم تلاش شخصیتها برای حفظ آن و اتفاقات خونینی است که در این راه میافتد.
مهاجمان صندوق گمشده (Raiders of the Lost Ark – 1981)
صندوق عهد (Ark of the Covenant) مکگافینی است که هم ایندیانا جونز و هم نازیها به دنبال آن هستند. اگرچه این شیء در پایان قدرت خود را نشان میدهد، اما در طول فیلم، تمرکز اصلی بر ماجراجوییها و رقابت برای یافتن آن است. این مکگافین در کنار داستان اصلی، ماجراجوییهای جذابی را برای مخاطب رقم میزند.
جنگ ستارگان: امیدی تازه (Star Wars: A New Hope – 1977)
نقشههای ستاره مرگ (Death Star) که در حافظه ربات R2-D2 پنهان شده، مکگافینی است که کل کهکشان را به تکاپو وامیدارد. به گفته جورج لوکاس، خود R2-D2 نیز نوعی مکگافین است که داستان را پیش میبرد. این نقشهها بهانهای برای کشف روابط بین شخصیتها و شکلگیری درامهای مختلف در کهکشان است.
سخن پایانی
مکگافین یک ابزار فریبنده است. به نظر میرسد مهمترین عنصر داستان است، اما در حقیقت، بیاهمیتترین بخش آن است. این «هیچ» قدرتمند، بهانهای برای خلق درام، نمایش کشمکشهای درونی شخصیتها و پیشبرد روایت است. مکگافین به ما یادآوری میکند که در بسیاری از داستانها (و شاید در خود زندگی)، این مسیر است که اهمیت دارد، نه مقصد. مکگافین در بسیاری از آثار سینمایی، همچنان به عنوان ابزاری برای روایت داستانهای عمیق و پرتعلیق به کار میرود.
به نظر شما بهترین مکگافین تاریخ سینما کدام است؟